آتش امید
به نام او که هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد .
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد ،
اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند ، کسی نمی آمد .
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارایی اندکش را در آن نگه دارد .
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود ، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود . متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود .
از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد .
فریاد زد :
" خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی ؟ "
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید .
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .
مرد خسته ، از نجات دهندگانش پرسید :
" شما از کجا فهمیدید من اینجا هستم ؟ "
آنها جواب دادند :
" ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم . "
وقتی که اوضاع خراب می شود ، ناامید شدن آسان است .
ولی ما نباید دلمان را ببازیم ، چون حتی در میان درد و رنج ، دست خدا در کار زندگیمان است .
پس به یاد داشته باش دفعه دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند .
کریما !
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ،
بنده آن ثنایم ، که تو سزای آنی ، من در تو چه دانم ؟ تو دانی !
تو آنی که گفتی من آنم ! آنی .